emam ali

ساخت وبلاگ

امکانات وب

با غزل های سبز تو می آیی و دست های مرا پر از عطریاس و سحر می کنی تو می آیی و لحظه های مرا از احساس گل تازه تر می کنی تو می آیی و چشم های مرا برای شکفتن خبر می کنی اگر خسته باشم از این انتظار به این خسته آخر نظر می کنی تو می آیی و با غزل های سبز بهار جوان را صدا می زنی به «انسانیت» بال و پر می دهی به زخم «حقیقت» دوا می زنی تو می آیی و مرهم آشتی به سرتاسر کینه ها می زنی تو می آیی و با طلوعی لطیف چه نقشی به آینه ها می زنی! نسیرین صمصامی پیرهن صبر طعنه از دشمنت ای دوست شنیدن تا کی؟ به بدن پیرهن صبر دریدن تا کی؟ پیش رو بودن و روی تو ندیدن تا کی؟ بار هجران تو بردوش کشیدن تا کی؟ غلام رضا سازگار (میثم) بهار سبز نورانی بهارسبزِ نورانی نگاهم می کنی امشب امید روح انسانی، نگاهم می کنی امشب من آن مجموعه عشقم پریشان حال و دل خسته که رفته رو به ویرانی، نگاهم می کنی امشب مرا از میکده سهمی نمانده غیر آه و غم در این وقت پریشانی، نگاهم می کنی امشب دو چشمم اشک می بارد هوای دیدنت دارد زچشمم گرچه پنهانی، نگاهم می کنی امشب نگاهم کن عطش سوزم دلم را بر تو می بندم تو ای شوق مسلمانی نگاهم می کنی امشب من از شوق لقایت تا ابد، با شور می خوانم که ای دلدار پایانی، نگاهم می کنی امشب مهدی طهماسبی دزکی عصر آدینه بگذار بگویمت دلم غم دارد یک عالمه اشک و آه و ماتم دارد عجّل بظهور، عصر آدینه ها ای یوسف فاطمه تو را کم دارد قرار دل بی قراران مسیر مسیح بهاران کجاست؟ صفا گستر لاله زاران کجاست؟ رگ و ریشه لاله از هم گسست گل اندیشه سربداران کجاست؟ زسرگشتی، جان سرگشته ام قرار دل بی قراران کجاست؟ سرم را شده ابر خون سایه بان نشانی زالماس باران کجاست؟ در این دشت دل گیر یأس آفرین نوای خوش آبشاران کجاست؟ زمین گشته بت خانه بت گران تبردار ایمان تباران کجاست؟ من و انتظار و شب بی کسی خدایا دگر یار یاران کجاست؟ گلِ نرگسِ آفتابی جبین امیددلِ شب شکاران کجاست؟ احد ده بزرگی بهار حضور صدای بال ملائک ز دور می آید مسافری مگر از شهر نور می آید؟ دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که موسی عمران زطور می آید؟ ستاره ای شبی از آسمان فرود آمد و مژده داد که صبح ظهور می آید چقدر شانه غم بار شهر حوصله کرد به شوق آن که پگاه سرور می آید به زخم های شقایق قسم هنوز از باغ شمیم سبز بهارحضور می آید مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است؟ صدای پای سواری زدور می آید ناصر فیض شکوفه صبح ای کاش که انتظار معنی می شد بی تابی جویبار معنی شد وقتی که سحر شکوفه صبح دمید با آمدنت بهار معنی شد کریم علی زاده بهار در راه است عزیزم، از تو چه پنهان بهار در راه است بهار با نفس مشک بار در راه است نسیم مژده رسانْ جانِ تازه می بخشد سپیده با قدم زرنگار در راه است جوانه های سپیدار می دهند نوید طراوتی که تویی دوستدار، در راه است بگو به خاطر آشفته در تبسّم گل قرار جان و دل بی قرار در راه است خبر دهید به دل خستگان تشنه مهر شراب عاطفه ای خوش گوار در راه است محمدجواد محبت به خاطر عاشق به ذهن شب زده من ظهورکن مهتاب ز دشت تیره ظلمت عبورکن مهتاب دلم گرفته، نگارم، ببین که تاریکم به خاطر دل عاشق، ظهورکن مهتاب سیّدمحسن حسینی (طه) چشم به راه به تمنّای طلوع تو جهان چشم به راه به امید قدمت کون ومکان چشم به راه رخ زیبای تو را یاسمن آینه به دست قدّ رعنای تو را سرو جوان چشم به راه در شبستان شهود اشک فشان دوخته اند همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه دیدمش فرش از ابریشم خون می گسترد در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه نازنینا نفسی اسب تجلّی زین کن که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه آفتابا دمی از ابر برون آ که بود بی تو منظومه امکان، نگران چشم به راه زکریّا اخلاقی آخرین طوفان به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را تمام جاده را رفتم، غباری از سواری نیست بیابان تا بیابان جسته ام ردّ نشانت را نگاهم مثل طفلان، زیر باران خیره شد بر ابر ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را کهن شد انتظار اما به شوقی تازه بال افشان تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را حسین اسرافیلی مصلح عالم ای افسر چرخ، خاک راهت وی عرش، غبار بارگاهت ای خاتم اوصیا کز اوّل شد خاتم انبیا گواهت ای آینه خدا نمایی در طلعت خوب تر زماهت ای مصلح عالمی که عالم اصلاح شود به خاک راهت سیّار کُرات آسمانی منظومه گردش نگاهت در اوج فضا ستارگانند افتاده به مقدم سپاهت انوار خداست در تو پیدا یا جلوه گری کند الهت حسین ترابی غم هجران بازآ، دلم زگردش دوران شکسته است چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است آیینه خیال نهادم به پیش روی دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است عمری در آتشیم و تو را ناله می کنیم فریادمان به کوی و خیابان شکسته است دیگر نوای ما ننوازد نی فراق این ناله در گلوی نِیستان شکسته است ما تیغ غیرتیم ولی در نیام غم زنگار بی تحرّک دوران شکسته است ما را خیال روی تو بی تاب می کند عقد بلور اشک، به دامان شکسته است درمان حسرت دل ما دیدن تو بود بازآ که بی تو شیشه درمان شکسته است در رهگذار عشق، گدایان حضرتیم در این مسیر، کلک «پریشان» شکسته است محمدحسین حجّتی (پریشان) بشارت ای منتظران گنج نهان می آید آرامش جان عاشقان می آید بر بام سحر طلایه داران ظهور گفتند که صاحب الزمان می آید میرهاشم میری مونس جان یاسمن چهره بیاراست، بیا شور در گلکده برپاست بیا ای دوای همه علّت ها دیده از عشق تو بیناست، بیا همدمی نیست در این دهرغریب یاد تو همدم دل هاست، بیا چشم در راه تو ای مونس جان خیل دل خسته دنیاست، بیا پا به راه تو نهادیم ای دوست سر به تقدیم مهیّاست، بیا ای چراغ شب تنهایی دل بی تو هر شب، شب یلداست، بیا زهره نارنجی چشم من و پای تو ای دل شیدای ما، گرم تمنّای تو کی شود آخر عیان، طلعت زیبای تو گرچه نهانی زچشم دل نبود ناامید می رسد آخر به هم، چشم من و پای تو ناظرزاده کرمانی شوق تو نسیم کوچه های دِه، کجایی؟ دلِ ما را گرفته مِه کجایی؟ تو مثل جنگل روشن، زلالی تو مثل صبحِ سرشارِ شمالی به راهت، چشم ما، فانوس جاده بیا ای مثل باران، پاک و ساده شبِ دریا، پُر از اندیشه توست جهان سبز از نسیم بیشه توست نگاهِ چشمه از شوق تو لب ریز هوای باغِ چشمانت دل انگیز جدا از تو نگاهی سرد داریم به باغ سینه برگی زرد داریم حضورت اتفاق سبز باغ است و آغوش زمین، غرق چراغ است ذبیح اللّه ذبیحی دنبال ردّ پای تو بی تو چگونه می شود از آسمان نوشت از انعکاس ساده رنگین کمان نوشت این یک حقیقت است که بی تو بهار من باید چهارفصلِ زمان را خزان نوشت در این جهان بی دروپیکر خدای ما دستان سبزپوش تو را سایبان نوشت دنبال ردّپای تو گشتم، نیافتم گویی خدا نشان تو را بی نشان نوشت می خواستم تو را بنویسم ولی نشد با من بگو چگونه تو را می توان نوشت؟ جنگل همیشه نام تو را سبز خواند و بس دریا تو را برای خودش بی کران نوشت دیدم تمام ثانیه ها با تو می زند باید تو را همیشه «امام زمان» نوشت طیبه چراغی یوسف مصر وجود فروغ روی یزدان داری ای دوست صفای باغ رضوان داری ای دوست تویی یوسف، که در هر کوی وبرزن هزاران پیرکنعان داری ای دوست علی اصغر یونسیان روح روزگار این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی پایانِ سبز قصه دنیا، نیامدی مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی افسرده دل به دامن تفتیده کویر ای روح آسمانی دریا، نیامدی ای حسّ پاکِ گم شده روح روزگار زیباترین بهانه دنیا نیامدی ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز ای آخرین ذخیره طاها نیامدی این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی حسن یعقوبی مثل عشق دست هایت بوی یاری می دهند بوی شب های بهاری می دهند چشم هایت مثل دریایی عمیق معنی شب زنده داری می دهند مثل تنهایی، تراکم، انفجار بوی سوز بی قراری می دهند مثل بودن، مثل رفتن، مثل عشق لذت صد رود جاری می دهند در میان فصل سرما دشت زرد بوی آواز قناری می دهند مهدی تقی نژاد انتظار ره به کجا برده ای، رفته زکنعان من خسته و وامانده ام، ای سروسامان من رفتی و در قرب حق میوه طوبی شدی پای درت مانده ام، ای گُل پنهان من سوخت دلم در کویر از غم دیدار تو بارشی آغاز کن، ای همه باران من رفت پرستوی عشق، دیده به راهم هنوز تا که کجا بیندت، دیده گریان من لیلا مقیمی قائم آل محمد(عج) ای رخ دل رُبای تو شعشعه ولای من و ای دم باصفای تو، مأذنه صلای من یاد تو اختر دلم در شب تار بی کسی ای افق نگاه تو، قبله اقتدای من نام تو روح شعر من در نفس فرشتگان ای نفس پگاه تو، زمزمه بقای من پرتو دیدگان تو، جلوه انتظار دل ای رخ دلربای تو، شاهد مدّعای من قائم آل احمدی(عج)، سرور و مقتدای من نور دل محمّدی، رهبر و مقتدای من ای عطش ولای تو مایه افتخار من و ای هدف از رضای تو، رضای کردگار من یک نظر عنایتی بر دل زخمی ام فکن ای به امید غمزه ات این دل بی قرار من سیّدکمال الدین میرهاشم زاده به یاد یار می گذرد اگر چه روز من و روزگار می گذرد دلم خوش است که با یاد یار می گذرد چه قدر خاطره انگیز و شاد رؤیایی است قطارعمر که در انتظار می گذرد به ناگهان یک لحظه عبورسپید خیال می کنم آن تک سوار می گذرد کسی که آمدنی بود و هست، می آید بدین امید، زمستان، بهار می گذرد نشسته ایم به راهی که از بهشت امید نسیم رحمت پروردگار می گذرد به شوق زنده شدن، عاشقانه می میرم دوباره زیستنم زین قرار می گذرد محمدتقی جمالی دامن گلریز نرگس برخیز که منجی جهان می آید آن حجّت حق، امید جان می آید شد دامن نرگس از گلستان حَسَن گل ریز، که صاحب الزمان می آید مشفق کاشانی فجر فجر است و صبا مشک فشان می آید آرام دل و شفای جان می آید ای دل به هواخواهی سردار امید برخیز که صاحب الزمان می آید عبدالحمید رحمانیان آینه چشمان بیا آیینه چشمان من باش کویر تشنه ام باران من باش خیالت میزبان خاطرم هست خودت هم لحظه ای مهمان من باش ضراف غفّاری پنجره ظهور تا بوده و هست نور خواهد تابید تا سلسله حضور خواهد تابید خورشید مه آلوده عالم یک روز از پنجره ظهور خواهد تابید طرفه سن فریادرس خوش باش دلا که مهربان می آید در باغ نظر گل نهان می آید فریادرس مسافران این فجر آن مهدی صاحب الزمان می آید مرتضی نوربخش که خدا خودش مي دونه حال و روز عاشقا رو بين عاشقا ميبينه غربت دلاي مارو با سکوت هر ترانه بال و پر ميده چشا رو این جمعه هم گذشت ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم بیا بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت... مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد من به خدا از رقم گذشت حالا برای لحظه ای آرام می شوم ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت باید بروم در خلوت سرخ تا بتوانم ترانه ی آگاهی بخوانم و خدا است تنها پناهم خلوت، تولد حقیقتم خواهد دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام و کوچه کوچه شهرم دوباره زندان ماند برای آمدنت چند سال بایستی در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟ نیامدی که ببینی نگاه منتظرم چه روزها به امید تو زیر باران ماند سکوت آخر حرف من است چون بی تو دوباره حنجره ام زیر بغض پنهان ماند باید بروم در خلوت سرخ تا بتوانم ترانه ی آگاهی بخوانم و خدا است تنها پناهم خلوت، تولد حقیقتم خواهد شد ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی دیشب گله زلفش با باد همیکردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند این است حریف ای دل تا باد نپیمایی مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ای درد توام درمان در بستر ناکامی و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی زین دایره مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی در آتش رهایم، خدا شاهد است! به غم مبتلایم، خدا شاهد است! شب است و دل و بیکسی وایِ من! به درد آشنایم، خدا شاهد است! دگر صبر و تابی، دگر طاقتی نمانده برایم، خدا شاهد است! دلم میگدازد در آتش، دریغ! به غم همنوایم، خدا شاهد است! شکسته است آیینه های مرا غم دیر پایم، خدا شاهد است! رسیده است تا نا کجا، نا کجا طنین صدایم، خدا شاهد است! بگو جان ما را زغم چاره چیست؟ اسیر بلایم، خدا شاهد است! به شعر غریبم به شبهای غم ترا میسرایم، خدا شاهد است! emam ali...
ما را در سایت emam ali دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهران mehran19371377 بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت: 21:12